مدیریت زمان مهارتهای مطالعه قدرت تفکر
چگونه دنیای خود را متحول کنیم؟

 

مقدمه

مطالبی را که یادآوری می‌کنیم با توجه به زمان یادآوری می‌تواند مربوط به دو نوع مختلف
حافظه باشد. دانش آموزی را تصور کنید که در کلاس درس مطالبی را در مورد موضوعی یاد می‌گیرد، مثلا نام یک آتشفشان یا پایتخت یک کشور و ... . زمانی که بلافاصله و در همان کلاس درس سوالاتی از این مطالب از وی می‌شود، در پاسخگویی به آن از حافظه کوتاه مدت خود استفاده می‌کند، ولی زمانی که سوالات در جلسه بعد و چند روز دیگر از او پرسیده می‌شود و او پاسخ می‌دهد، در واقع از حافظه دراز مدت خود استفاده کرده است. وقتی ما مطلبی را بلافاصله بعد از شنیدن آن به خاطر می‌آوریم، یادآوری آن کار آسانی خواهد بود و به سهولت انجام خواهد گرفت، اما زمانی که مدتی از شنیدن مطلب می‌گذرد و تلاش می‌کنیم آن را یاد بیاوریم، با مشکل بیشتری روبرو خواهیم شد.

زمانی که ما بلافاصله مطالب را یادآوری می‌کنیم، در واقع از دانش فعال خود که هنوز در سطح هشیاری ما قرار دارد، استفاده می‌کنیم، ولی زمانی که مدتی بعد از شنیدن مطالب قصد یادآوری آنها را می‌کنیم، دانشی که از آن استفاده می‌کنیم، نافعال است. با این توصیف در تقسیم بندیهایی که از حافظه به عمل آمده، آن را به دو نوع حافظه کوتاه مدت و دراز مدت تفسیم بندی کرده‌اند. تفاوت این دو نوع حافظه عمدتا به مدت زمان نگهداری اطلاعات مربوط می‌شود. هرچند تفاوتهای دیگری نیز با یکدیگر دارند.

مطالعات نشان داده‌اند که آدمی انواع مختلفی از
حافظه (Memory) را دارد. اینکه «اطلاعات برای مدت زمان کوتهی ذخیره می‌شوند یا برای مدت زمان بلند» باعث تقسیم حافظه به انواع «حافظه کوتاه ‌مدت» (Short-Term Memory) و حافظه بلند ‌مدت (Long-Term Memory) شده است. با وجود این تقسیم آنها برای ذخیره کردن اطلاعات مراحل سه‌گانه حافظه را اجرا می‌کنند، البته به شیوه‌ها و ساختارهای مختلف این کار را انجام می‌دهند. نکته دیگر آنکه در بعضی از مطالعات و منابع از حافظه نوع سومی نیز به نام «حافظه حسی» (Sensory Memory) صحبت می‌شود.

 

حافظه کوتاه مدت (S.T.M)

مهمترین ویژگی این نوع حافظه ، گنجایش محدود آن است که بطور متوسط بین هفت ماده به اضافه یا منهای دو ماده (2±7) است. بعضی افراد تنها 5 ماده و برخی تا 9 ماده را در حافظه کوتاه مدت خود نگه می‌دارند، اما بطور متوسط گنجایش حافظه کوتاه مدت اکثریت افراد 7 ماده است. این رقم فراخنای حافظه نامیده می‌شود.

ویژگی دیگر حافظه کوتاه مدت آن است که اطلاعات در آن به صورت صوتی ، دیداری (عمدتا به صورت صوتی)
رمزگردانی می‌شوند، مثلا شخصی که مجموعه حروف RLBKSJ را شنیده و آن را به صورت صوتی رمزگردانی کرده است، در یادآوری ممکن است به جای حرف B ، حرف T را که صدای مشابهی با حرف B دارد، بیان کند.

بازیابی در این حافظه کم و بیش عاری از خطاست، بطوری که اگر مطلبی در حافظه باشد، حتما قابل دسترسی است.

 

یک آزمایش ساده برای تعیین فراخنای حافظه

از دوست خود بخواهید فهرستی از کلمات مثل اسامی افراد ، مکانها یا ارقام را تهیه کند و برای شما بخواند. بعد از آن ببینید از فهرست خوانده شده ، چند نام یا رقم را می‌توانید به ترتیب به یاد بیاورید. رقمی که بدست می‌آورید، احتمالا بین 5 و 9 خواهد بود که فراخنای حافظه شما را نشان می‌دهد. در واقع حافظه کوتاه مدت مثل جعبه هفت خانه‌ای است. زمانی که این هفت خانه پر شود، به ناچار باید برخی از خانه‌ها خالی شوند تا اطلاعات جدید بتوانند در آنها قرا بگیرند. این مساله یکی از
علل فراموشی است.

 

حافظه دراز مدت (L.T.M)

مهمترین ویژگی این نوع حافظه گنجایش نامحدود آن است، بطوری که مطالب زیادی را در آن می‌توان نگهداری کرد، بدون آنکه از بین بروند. به عبارتی اطلاعات در این نوع حافظه از بین نمی‌روند، هرچند ممکن است فراموش شوند. به عنوان مثال کتابخانه بزرگی را در نظر بگیرید که در آن دنبال کتابی می‌گردید که قبلا در آنجا قرار داده شده است. اگر نتوانید به کتاب مورد نظر دست پیدا کنید، به این معنی نخواهد بود که کتاب مورد نظر در آن کتابخانه وجود ندارد، یا از بین رفته است. ممکن است نحوه قرار دادن آن در محل مناسبی صورت نگرفته، یا پیگردی آن مناسب نیست.

رمزگردانی مطالب در این نوع از حافظه به صورت معنایی صورت می‌گیرد، برخلاف حافظه کوتاه مدت که از رمز صوتی و یا دیداری استفاده می‌کند. به عنوان مثال اگر فهرستی از کلمات به حافظه دراز مدت سپرده شوند، چند روز بعد از آن در حین یادآوری ممکن است کلمات هم معنی با آن کلمات یادآوری شوند، نه خود آن کلمات. اگر به فرض کلمه آفتاب در فهرست بوده، شخص ممکن است کلمه خورشید را یادآوری کند. این مساله را در یادآوری داستانها ، اخبار و مطالبی که می‌شنویم و مدتی بعد آنها را بازگو می‌کنیم، به وضوح می‌توانیم ببنیم. در حالی که موضوع داستان ، خبر یا مطالب دیگر بطور کامل ارائه می‌شود، اما لزوما از همان کلمات گوینده یا نویسنده کتاب استفاده نمی‌کنیم. از این مورد در
روشهای بهسازی حافظه استفاده می‌شود، مبتنی بر اینکه مطالب را با توجه به معانی آنها یادسپاری کنیم.

بازیابی در این نوع حافظه برخلاف حافظه کوتاه مدت با خطا و اشکالاتی همراه است که گنجایش زیاد آن و اطلاعات نامحدود موجود در آن و گذشت زمان از دلایل آن می‌تواند باشد.

 

حافظه حسی

«حافظه حسی» نخستین مرحله به یاد‌سپاری و ذخیره کردن اطلاعات است. در این حافظه نسخه دقیقی از«اطلاعات حسی» ذخیره می‌شود. گنجایش این حافظه نامحدود است، اما مدت زمان ذخیره‌سازی اطلاعات بسیار کوتاه (حدود یک ثانیه) است. بعد از آنکه محرکی (از طریق گیرنده‌های حسی) وارد حافظه حسی شد، اگر مورد «توجه» (Attention) و دقت قرار گیرد، اطلاعات آن محرک به حافظه «کوتاه ‌مدت» انتقال می‌یابد. این فرآیند دقت و توجه برای انتقال اطلاعات با حافظه کوتاه مدت بسیار مهم است، زیرا آدمی در هر لحظه تحت تاثیر محرکهای حسی فراوانی قرار دارد، که اگر قرار بود این محرکها «ادراک» (Perception) شوند، زندگی غیر ممکن می‌شد. آدمی از طریق توجه کردن به بعضی از امور (محرکها) و بی‌توجهی به بعضی دیگر تصمیم می‌گیرد، تا آنچه را که می‌خواهد، ادراک کند. این فرآیند برای آغاز یادگیری مهم است.

 

رابطه بین دو نوع حافظه کوتاه مدت و حافظه بلند مدت

آیا بین حافظه کوتاه مدت و حافظه بلند مدت رابطه‌ای وجود دارد؟ این دو نوع حافظه از چه راهی با یکدیگر مرتبط می‌شوند؟ اینها سوالاتی هستند که نظریه‌های مختلفی در پاسخ آنها ارائه شده است. بر اساس یکی از این نظریه‌ها که به نظریه حافظه دوگانه معروف است، اطلاعات برای اینکه در حافظه دراز مدت ذخیره شوند، باید از حافظه کوتاه مدت به آنجا منتقل شوند. بنابراین اطلاعاتی که از حافظه کوتاه مدت به بلند مدت منتقل می‌شوند، پایدار می‌مانند و در غیر این صورت بطور کامل از بین می‌روند.

از مهمترین راههایی که انتقال مطالب از حافظه کوتاه مدت به بلند مدت را سبب می‌شود، ایجاد پیوند بین مطالب موجود در حافظه کوتاه مدت با مطالبی است که از قبل در حافظه بلند مدت وجود دارد و روش دیگر مرور ذهنی است. مرور ذهنی تحکیم و انتقال اطلاعات را به حافظه بلند مدت با سهولت انجام می‌دهد.

تفاوتهای حافظه کوتاه مدت و بلند مدت

 

تمایز روانشناختی

مراحل سه‌ گانه حافظه (رمز گردانی ، اندوزش ، ارزیابی) در هر دو نوع حافظه وجود دارند. اما تفاوتی که وجود دارد اینست که کار‌کرد و فرایند این سه مرحله در هر دو موقعیت یکسان نیست. برای مثال حافظه کوتاه مدت رمز‌گردانی را به صورت «شنیداری و دیداری» انجام می‌دهد، در حالیکه رمزگردانی حافظه بلند مدت به صورت «معنایی و پیوندهای معنی‌دار است».

 

تمایز زیست‌شناختی

حافظه کوتاه مدت و بلند از لحاظ ساختار مغزی نیز متفاوت هستند. پژوهش‌ها معلوم ساخته است که «هیپوکامپ» (Hippocampus) که ساختاری در زیر
قشر مخ و نزدیک به مغز است، فقط در حافظه بلند مدت نقش دارد، ولی در حافظه کوتاه مدت تاثیر ندارد. این در حالی است که مناطق پیشانی قشر مخ (قطعه پیشانی) در حافظه کوتاه مدت دخالت دارند
ارسال در تاريخ 28 / 4 / 1390برچسب:, توسط اصغر صمدی

  چاپ _CMN_EMAIL_ALT
  
انواع حافظه (حسی، کوتاه مدت، بلند مدت)مرجع مقالات و آموزش
 
 حافظه ی حسی: اطلاعات یک محرک، بدون تغییر وارد حافظه ی حسی میشوند. در حافظه ی حسی نسخه ی دقیقی از اطلاعات حسی ذخیره میشود البته حواس دیداری و شنیداری بیشترین مقدار اطلاعات محیطی را به ما میرسانند. حافظه ی حسی منطبق با حس بینایی را مخزن تصویری و حافظه ی حسی منطبق با حس شنوایی را مخزن پژواکی مینامند. ما در هر لحظه اطلاعاتی بسیار فراتر از آنچه بتوانیم به یاد آوریم و دریافت میکنیم. بااینحال تنها اطلاعاتی که مورد توجه ما قرار میگیرند وارد حافظه ی کوتاه مدت میشوند و بقیه ی اطلاعات از حافظه ی حسی حذف یا فراموش میشوند. پس نخستین عامل مهم در یادگیری، توجه یا دقت است!
حافظه ی کوتاه مدت: همانطور که قبلا" گفته شد، اطلاعات درصورتی که مورد توجه قرار گیرند وارد حافظه کوتاه مدت میشوند و اطلاعات وارد شده به این حافظه رمز گردانی میشوند. یعنی بصورت الگوهای تصویری، صوتی و معنایی در می آیند.
 
الگوی تصویری مربوط به تصویر ذهنی محرک، الگوی صوتی مربوط به صدا و تلفظ محرک و الگوی معنایی مربوط به معنی محرک می باشد.
 
البته رمزهای مربوط به دیگر حواس هم در حافظه ی کوتاه مدت قرار دارند مثل لامسه و بویایی.
 
مدت زمان باقی ماندن اطلاعات در حافظه ی کوتاه مدت، 30 ثانیه می باشد.
 
تکرار و مرور ذهنی به ما این امکان را می دهد که اطلاعات وارد شده به حافظه ی کوتاه مدت را برای مدت بیشتری حفظ کنیم. البته این راهبرد (تکرار) صرفا" برای مطالبی مفید است که میخواهیم آنها را در همان لحظه استفاده و سپس فراموش کنیم. اگر قصد یادگیری داشته باشیم علاوه بر تکرار و مرور ذهنی می بایست مطلب جدید را با سایر اطلاعات ذخیره شده در حافظه ی دراز مدت تداعی کنیم. دراین حالت مرور ذهنی فقط برای برقراری ارتباط بین مطالب جدید و قدیمی است.
 
اطلاعات واردشده به حافظه ی کوتاه مدت مربوط به دو منبع است:
 
 1)    حافظه ی حسی
 
2)    حافظه ی بلند مدت
 
 
غالبا" اطلاعات به طور همزمان از این دو منبع وارد حافظه ی کوتاه مدت میشود. 
 
بعنوان مثال برای دیدن یک پرنده، حافظه ی حسی تصویر ذهنی پرنده را به حافظه ی کوتاه مدت می فرستد و در همین حال فرد بدنبال اطلاعات مربوط به پرنده در حافظه ی بلندمدت میگردد تا آن پرنده را شناسایی کند، در این میان ممکن است اطلاعات دیگری مانند تجارب ما در رابطه با آن پرنده به ذهن (حافظه ی کوتاه مدت) بیایند و هوشیار و آگاهانه شوند.
 
چرا به حافظه ی کوتاه مدت حافظه ی هوشیار می گویند ؟
 
 
چون در هر لحظه امکان آگاهی ما از محتوای آن وجود دارد.
 
 
رابطه ی حافظه ی کوتاه مدت و حافظه ی بلند مدت در چیست ؟
 
اطلاعات موجود در حافظه ی بلندمدت برای تبدیل به پاسخ باید حتما" از حافظه ی کوتاه مدت عبور کنند.
 
 
 
چرا به حافظه ی کوتاه مدت، حافظه ی فعال می گویند ؟
 
زیرا حافظه ی کوتاه مدت با اطلاعاتی که در ذهن به طور فعال وجود دارند و در حال فعالیت برای انتقال به حافظه ی بلند مدت هستند سروکار دارد.
 
مهم ترین فایده ی حافظه ی کوتاه مدت این است که با وجود آن می توانیم اطلاعات را فقط برای مدت زمانی که نیاز داریم در ذهن حفظ کنیم. درهرلحظه اطلاعات زیادی وارد حافظه ی کوتاه مدت و اطلاعات زیادی از آن خارج میشوند، در این صورت فراموش شدن اطلاعات از حافظه ی کوتاه مدت مفید است چون بدون این فراموشی، ذهن با انبوهی از اطلاعات غیر ضروری انباشته میشد و ما به تمام اطلاعاتی که وارد حافظه ی کوتاه مدت میشوند نیاز نداریم.
 
گنجایش حافظه ی کوتاه مدت، 2-7 و 2+7 یعنی 5 یا 9 ماده ی اطلاعاتی میباشد.
 
 
علت فراموشی اطلاعات از حافظه ی کوتاه مدت:
 
1)      پدیده ی جانشینی: گنجایش حافظه ی کوتاه مدت کم است و به سرعت پر میشود. حال برای وارد شدن اطلاعات جدید، اطلاعات قبلی حذف میشوند و بدین صورت این امکان فراهم می شود.
 
2)      فرآیند ردیاد یا رد حافظه: در این فرایند اطلاعات به مرور زمان و با عدم تکرار از یاد می روند.
 
حافظه ی بلند مدت:
 
اقسام حافظه ی بلند مدت:
 
1)    حافظه ی رویدادی: منظور از حافظه ی رویدادی خاطرات ما از تجارب شخصی خودمان است. به سخن دیگر حافظه ی رویدادی شامل اتفاقاتی است که در زندگی ما رخ داده و به زمان و مکان خاصی وابسته اند.
 
2)    حافظه ی معنایی: در حافظه ی معنایی چنان که از نامش بر می آید، معانی ذخیره می شوند. اطلاعات موجود در حافظه ی معنایی عموما" بصورت گزاره و طرح واره ذخیره میشوند. گزاره کوچکترین واحد اطلاعاتی است و برای معرفی واحدهای کوچک معنی مناسب است و برای مجموعه های بزرگ دانش از طرح واره استفاده می شود.
 
3)    حافظه ی روندی: حافظه ی مربوط به چگونگی انجام امور به ویژه فعالیت های فیزیکی و یا جسمانی مانند بازیهای ورزشی را حافظه ی روندی یا روشی می نامند. 
 
 
گنجایش حافظه ی بلندمدت: حافظه ی بلندمدت حفظ اطلاعات از چند دقیقه پس از یادگیری تا تمامی طول عمر شخص را شامل میشود و برای گنجایش آن نیز هیچ محدودیتی وجود ندارد به سخن دیگر، این حافظه میتواند تمامی اطلاعات دریافتی را برای همیشه نگهداری کند.
 
بزرگترین محدودیت حافظه ی بلند مدت ماهیت غیر فعال آن است. به همین سبب غیرفعال بودن اطلاعات موجود در حافظه ی بلند مدت است که بازیابی آنها مستلزم کوشش زیاد و گاه همراه با دردسر است.
 
 علت فراموشی اطلاعات از حافظه ی بلند مدت:
 
1)    واپس زدن: ما بعضی وقت ها، به طور عمد، بعضی اطلاعات یا خاطراتی را که نمی خواهیم به یاد آوریم وا پس می زنیم، و به همین دلیل آنها را فراموش میکنیم .
 
2)    تداخل: گاهی اطلاعات یاد گرفته شده با هم تداخل میکنند و همین امر سبب بیاد نیامدن آنها میشود. هرگاه اطلاعات تازه یاد گرفته شده با اطلاعات قبلا" آموخته شده تداخل میکنند، بازداری پس گستر و هرگاه اطلاعات قبلا" آموخته شده سبب میشوند که ما نتوانیم اطلاعات تازه یاد گرفته شده را به یاد آوریم بازداری پیش گستر نام دارد.
 
3)    مشکلات بازیابی: آنچه به حافظه ی بلندمدت سپرده میشود هرگز از بین نمیرود و علت اینکه ما مطالب از قبل آموخته شده را نمیتوانیم به یاد بیاوریم این است که در بازیابی آنها ناتوانیم، وگرنه مطالب در حافظه ی ما موجود هستند و اگر نشانه یا سرنخ های بازیابی لازم را پیدا کنیم میتوانیم اطلاعات فراموش شده را به یاد آوریم.
 
 
آنچه خواندید خلاصه مطالبی بود برگرفته از کتاب،
 
روانشناسی پرورشی (روانشناسی یادگیری و آموزش)
 
دکتر علی اکبر سیف
 
مقدمه ای بر نظریه های یادگیری
 
دکتر بی.آر.هرگنهان- دکترمتیو اچ. السون
 
ترجمه و افزوده ها از: دکتر علی اکبر سیف

ارسال در تاريخ 28 / 4 / 1390برچسب:, توسط اصغر صمدی

رمزگردانی در حافظه بلند مدت و حافظه کوتاه مدت
 
رمزگردانی در حافظه بلند مدت و حافظه کوتاه مدت
 
مقدمه
رمز گردانی اولین مرحله از مراحل حافظه محسوب می‌شود که طی آن مطالب و اطلاعات به نوعی رمز مورد پذیرش حافظه برگردانیده شده و بر حافظه سپرده می‌شوند. این مرحله اهمیت ویژه‌ای در یادسپاری دارد اگر خطایی در این مرحله صورت بگیرد هیچ اطلاعی وارد حافظه نخواهد شد.
رمز گردانی در حافظه کوتاه مدت
حتی زمانی که باید اطلاعات و مطالبی را برای یک مدت زمان بسیار کوتاه مثلا چند ثانیه به خاطر بسپارید باز حافظه سه مرحله خود را اجرا خواهد کرد. برای این که اطلاعات را به حافظه کوتاه مدت خود رمز گردانی کنید نخست باید توجه شما بر آن متمرکز شود. از آنجا که تمرکز و توجه امری انتخابی است تنها آن چه انتخاب می‌شود در حافظه کوتاه مدت می‌ماند. این نیز به آن معناست که بخش عمده آن چه در معرض حواس ، قرار می‌گیرد هرگز وارد حافظه کوتاه مدت نمی‌شود و به همین دلیل مسلما برای بازیابی بعدی در دسترس ما قرار ندارد.

در واقع بسیاری از مشکلاتی که مشکلات حافظه نام دارند ناشی از نارسایی توجه هستند. برای مثال اگر شما از یک فروشگاه خرید کرده باشید و بعدا کسی از رنگ چشم صندوق‌دار فروشگاه از شما سوال کند ممکن است نتوانید جواب درستی بدهید زیرا شما به رنگ چشمان صندوق‌دار توجه نکرده‌اید. وقتی اطلاعات بخصوص مورد توجه قرار می‌گیرد در حافظه کوتاه مدت رمز گردانی می‌شود. رمز گردانی تنها به این معنا نیست که اطلاعات به حافظه سپرده می‌شوند بلکه این اطلاعات به شکلی معین یا به صورت رمز معینی در حافظه اندوخته می‌شوند.
برای مثال وقتی شماره تلفنی را از روی دفتر تلفن پیدا می‌کنید و ضمن گرفتن شماره آن را به خاطر می‌سپارید ارقام را به صورت چه رمزی در حافظه خود می‌اندوزید؟ آیا این رمز دیداری است یعنی تصویر ذهنی ارقام یا صوتی است و به صورت صدای نامهای ارقام؟ یا بخشی از آن معنایی است نوعی تداعی معنی‌دار که بین این ارقام در ذهن ما وجود دارد؟ پژوهشها نشان می‌دهد که می‌توان اطلاعات را به یکی از این صورتها در حافظه کوتاه مدت رمز گردانی کرد.
با وجود این وقتی سعی می‌کنیم اطلاعات را از راه مرور ذهنی یعنی با تکرار پیاپی آنها در ذهن فعال نگه داریم به نظر می‌رسد که رمز صوتی را ترجیح می‌دهیم. در مواردی که اطلاعات از ماده‌های کلامی مانند ارقام ، حروف یا کلمات تشکیل یافته باشد مرور ذهنی روش بسیار متداول است. بنابراین هنگامی که سعی می‌کنیم یک شماره تلفن را به خاطر بسپاریم به احتمال زیاد آن را به صورت صداهای نام ارقام رمز گردانی می‌کنیم و این صداها را تا زمانی که شماره را می‌گیریم در ذهن خود تکرار می‌کنیم.
رمز گردانی در حافظه دراز مدت
برای مطالب کلامی رمز مسلط در حافظه دراز مدت نه صوتی است و نه دیداری ، بلکه به نظر می‌رسد که بر معانی ماده‌ها مبتنی است. اگر یک فهرست طولانی واژه‌ها را حفظ کنید و چند دقیقه بعد سعی نمایید آن را به یاد بیاورید بدون تردید اشتباهاتی خواهید داشت و بسیاری از واژه‌های خطا از لحاظ معنا شبیه ماده‌های درست خواهند بود. برای مثال اگر در فهرست اصلی واژه‌ها سریع آمده باشد ممکن است شما به جای آن واژه تند را به یاد بیاورید. وقتی حفظ کردن جمله‌ها مطرح است رمز گردانی بر حسب معنا نمایان تر است.
فرض کنید این جمله را می‌شنوید. “علی نامه را به آدرس دوستش فرستاد” دو دقیقه بعد نمی‌توانید تشخیص دهید که همان جمله را شنیده بودید یا جمله دیگری که با آن هم‌معناست: “نامه‌ای که علی نوشت به آدرس دوستش فرستاده شد.” بنابراین در رمز گردانی برای حافظه دراز مدت معمولا معنا حفظ می‌شود. ماده‌هایی که باید به خاطر بسپاریم غالبا معنادار هستند. به نظر می‌رسد رمز گردانی معنایی بهتر از هر شیوه دیگر به حافظه کمک می‌کند و هر چه معنا عمیق‌تر یا با جزئیات بیشتری رمزگردانی شود مطلب بهتر به یاد می‌ماند.
بنابراین وقتی می‌خواهید نکته‌ای از یک کتاب درسی را به خاطر بسپارید احتمال یادآوری در صورتی بیشتر است که توجه خود را بیشتر بر معنای آن مطلب متمرکز کنید تا بر واژه‌های آن ، هر چه عمیق‌تر و کامل‌تر به معنای آن دقت کنید بهتر آن را به یاد خواهید آورد. بنابراین رمز گردانی در حافظه دراز مدت شبیه رمز گردانی در حافظه کوتاه مدت است. ما برای مواد کلامی یک رمز ترجیحی داریم. رمز معنایی برای حافظه دراز مدت و رمز صوتی برای حافظه کوتاه مدت. اما ممکن است از سایر رمزها نیز استفاده کنیم

ارسال در تاريخ 28 / 4 / 1390برچسب:, توسط اصغر صمدی

• تاآنجا که به فلسفه مربوط می شود، آنچه درفضای بغایت سیاسی شده ما موضوعیت دارد اینست که شکل مناسب تعقل و بیان فلسفی چیست؟ لذا حتی وقتیکه فلسفه از خدمتگذاری قدرتهای حاکم سرباز می زند ولی کماکان تمامیت یک منظومه فکری را به "فلسفه سیاسی" تنزل می دهد، نه فقط رابطه علت و معلول را پس و پیش می کند، بلکه ذهن آزاد و روش اندیشمندانه تعقل جهان را مشروط و محدود می سازد ...


اخبار روز:
www.akhbar-rooz.com
دوشنبه ۶ دی ۱٣٨۹ - ۲۷ دسامبر ۲۰۱۰



۱ - بُرش ذهن از "ایده آلیسم سیاسی"
یکی از عوارض تمرکز انحصاری قدرت، تفوق "سیاست" بر سایر عرصه‌های اجتماعی، منجمله سلطه بر فلسفه و دین است. دراینجا سیاست بمعنی بیان نظام بندی شده ساختاری دولتی است. ازآنجا که درحال حاضر تکیه برروی فلسفه سیاسی است، فعلا قضاوت درمورد ارتباط دین و سیاست درمناسبات کنونی را بعهده خوانندگان واگذار کرده و باطرح پرسشی از روی موضوع می گذرم: آیا دراوضاع فعلی این دین و مراتب اخلاقی، انسانی و فضیلتمندانه متصور درآنست که سیاسی شده و یا این قدرت سیاسی است که جهت حفظ و تداوم خویش "دین" را یدک می کشد؟
تاآنجا که به فلسفه مربوط می شود، آنچه درفضای بغایت سیاسی شده ما موضوعیت دارد اینست که شکل مناسب تعقل و بیان فلسفی چیست؟ لذا حتی وقتیکه فلسفه از خدمتگذاری قدرتهای حاکم سرباز می زند ولی کماکان تمامیت یک منظومه فکری را به "فلسفه سیاسی" تنزل می دهد، نه فقط رابطه علت و معلول را پس و پیش می کند، بلکه ذهن آزاد و روش اندیشمندانه تعقل جهان را مشروط و محدود می سازد.
درست است که حقایق معین و مشخص ملاک نهایی صحت و سُقم ادراکات فلسفی اند، اما تعین یابی ذهن را نمی توان درآمیزش محض با دولت سیاسی، که خود ذاتی غیریت یافته می باشد، تحلیل برد. روشن است که موضوع برسر سیاست زدایی از فلسفه نیست. مساله اینست که سیاست، فلسفه را نبلعد و درشکل کنونی اش، در اوضاع معین فعلی، با "روح زمانه" مترادف نگردد.
وقتی فلسفه زائده‌ای از سیاست گردد، سرشت سیاسی که اصولا مبتنی بر "اراده" می باشد، خرد عملی را با خرد نظری به وحدت نمی رساند. برعکس، تئوری را بطور یکسویه وابسته به "عمل" می کند. ذهن آزاد به قیمت حذف کلیت، تعینی صرفا صوری می یابد، درحالیکه تعین یابی واقعی از سنتز عوامل و عناصری همه جانبه، متباین و متکثر مشتق می گردد.
چنانچه به رویکردهای روشنفکران ایرانی به اندیشمندانی چون اسپینوزا یا هگل درسالهای اخیر مراجعه کنیم، بوضوح درمی یابیم که وجه قالب، تمرکز بر روی فلسفه سیاسی آنهاست. لذا بجای فلسفه «اخلاق»، «رساله درباره سیاست» اسپینوزا برجسته می شود، و نیز ازکل پیکره اندیشه دائره المعارفی هگل، «فلسفه حق» استخراج می گردد، حال این رویکرد چه در تایید و چه در ردّ فلسفه سیاسی هگل باشد. دراینجا بازهم سیاست، فلسفه را تحت الشعاع قرار می دهد.
به باور این نویسنده، درحال حاضر دربین دگراندیشان ما دو گرایش کاملا تفکیک نشده مشهود است که هردو مستقیما متاثر از شرایط عینی موجودند. یکی "درونگرا"ست و دربرابر تجلی همه جانبه سلطه سیاسی و قدرت مادی جهان "بی روح"، به پارسایی، ایمان فردی و شک روآورده است، و دیگری درجدال با سامانه عینی قدرتهای موجود، درتکاپوی تکوین، تبیین و حتی "ساختمان" یک بدیل سیاسی ایده آل است.
این دوجریان هیچکدام حاصل ذهنیتی آزاد نیستند بلکه مرتبا تحت فشار و تعرض عینیتی بیگانه شده قرار دارند. هردو حامل عنصر "نفی" می باشند. ولی اولی با منزه طلبی، زهد و حتی توسل به "پوچی" دنیا، به آخرت گرایی و لذا به تایید منفی جهان بالواقع موجود می انجامد و دیگری بعوض تلاش جهت شناخت و تبیین محتوی روابط انسانی در یک اجتماع حقیقتا آزاد، افکارش را به تجسم بخشی صورتبندی یک "دولت آزاد" معطوف کرده است؛ حال این دولت ایده آلی چه با ایده "افلاطونی" رنگ آمیزی شود و چه درقامت نظمی "نئولیبرالی" ظاهرگردد.
تاآنجا که به هگل مربوط می شود، ما درحال حاضر با دو رویکرد متضاد روبرو هستیم که هردو در برداشت از فلسفه سیاسی هگل اتفاق نظر دارند با این تفاوت که یکی از این دو جریان با میانجیگری هایدگر ظاهرا "موافق" هگل و آندیگری با وساطت پوپر، مخالف اوست. نقطه اشتراک هردوی این گرایشات دریک بدفهمی رایج و سمج درباره «فلسفه حق» و تبیین جایگاه "سیاست" درفلسفه کلی هگل ریشه دارند.
دراینجا بدون ورود به کشمکش سی ساله ایندو جریان درصحنه سیاسی ایران، اولا باید تاکید کرد که درحال حاضر درنزد تمام هگل شناسان معتبر جهان، تشبیه کردن فلسفه سیاسی هگل به یک دولت تمامیت خواه بکل مردود شده است. ثانیا، صرفنظر از جنبه تدافعی، معرفت شناسی فلسفه هگل بوضوح نشان داده است که درنزد وی تفکر حاوی دو بُعد "ذهنی" و "عینی" بوده و "ایده مطلق" حاصل تقابل، امتزاج و اتحاد آنهاست.
هگلی‌های امروز حداقل به این تشخیص رسیده اند که درمنظر هگل، دولت و جامعه مدنی مجموعا در حیطه "ذهن عینی" قرارد دارند. بعلاوه، مطالعه دقیق «فلسفه حق» نمایانگر این حقتقت است که در نزد هگل، اولا "دولت ملی" تاریخا دربرهه زمانی معینی حق حیات پیدا می کند، و سپس شامل زوال و انقراض می شود؛ ثانیا "روح ملی" درحرکت تاریخ جهانی به "روح جهانی" استعلا می یابد.
بااینحال، هگل حتی در چارچوب حیات "ملی" نیز جامعه سالم را نه با دولت بلکه با "اجتماع اخلاقی" ( ethical society) شناسایی می کند. شاید در میان "شاگردان" هگل فقط این مارکس بود که فهمید "مطلق" هگلی به معنی فرآیند ازخود بیگانگی، خودآفرینی و بیان نهایی هستی انسانی است که "غایت" خویش را در خود حمل می کند. به تشخیس مارکس، در هگل عمل رفع (aufhebung) حاوی حرکتی عینی است. لذا در فلسفه حقوق "مالکیت رفع شده، اخلاق؛ اخلاق رفع شده، خانواده؛ خانواده رفع شده، جامعه مدنی؛ جامعه مدنی رفع شده، دولت؛ و دولت رفع شده، تاریخ جهانی است." («نقد دیالکتیک هگل»، مجموعه آثار، جلد۳، ص ۳۴۰)

پس آنچه دست کم ازاین تامل اجمالی عایدمان می گردد اینست که در فلسفه هگل، دولت سیاسی از جایگاهی "مطلق" برخوردار نیست. برعکس، دولت سیاسی همواره مشروط و گذرا بوده و بخودی خود فاقد "معنی" است. معهذا، "روح جهانی" هگل دربین زمین و آسمان معلق نیست و هدفش عینیت بخشی به خود، و از اینطریق رفع بیگانگی و وحدت یابی با خویش است.

غایت این خود یافتگی، جذب خرد در تاریخ تجربی (آمپریک) می باشد که تنها درعرصه‌ای ماورای ملی و درکل جامعه بشری قابل تحقق است. حرکت دائمی روح زمان درجهت بازیافتن "وطن" خویش است. اما بقول هگل، این منزلیابی، این "خاک اونیورسال" در جهان انسانی، "به ورای منطقه، ملیت، شرایط و اوضاع معین هستی" می رود («درسگفتارهای فلسفه دین»، جلد ۳، ص۱۰۹) و عرصه‌ای عالی تر از سیاست است.

بشریت باتدارک چنین "وطنی" به یک خودآگاهی جهانشمول نایل شده، و این شمولیت جهانی را بعنوان "جوهر خود" شناسایی کرده و بدینوسیله "به آگاهی از نامتناهی بودن خویش رسیده، درمی یابد که درخود و برای خود، اصالتی ذاتی دارد." (همانجا) در منظر هگل، این انسانیت خودآگاه که درآن هر فرد موجودیتی بیکران یافته است، نه در یک تشکل سیاسی بلکه در بطن همبایی (community) تجسم بالفعل یافته و با "آزادی مطلق" مترادف میگردد. (همانجا، ص ۱۳۵)

بنابر این خوانش اومانیستی از فلسفه هگل، انسان در روند تعین یابی خود در فرآیندی کاملا دنیوی، هرگونه محدودیتی، منجمله محدودیت دینی را برطرف ساخته، "قلمرو آسمانی" را قابل ادراک و زمینی نموده، و بقول هگل به "آزادی نامتناهی" میرسد. (همانجا، ص ۱۰۹)

با این اوصاف، درشرایط کنونی ما، اگر غوطه ور شدن در سیاست محض را بعنوان نقطه عزیمتی جدید محسوب نکنیم، بهر حال برای پیشبرد حرکت اجتماعی جاری، مجبوریم از جایی شروع کنیم. هگل درحین جذب و دفع کل نظامهای فلسفی ماقبل خود، عملکرد فیلسوفان یونانی را شایسته عصر خود نمی داند. بدیده وی، این فیلسوفان از امور دنیوی کناره گرفته و دردرون دنیای فکری خود عزلت گزیده بودند. ازاینرو مردم آنها را "بیکاره" خطاب می نمودند. («تاریخ فلسفه»، ص۵۲)

اما هگل معتقد است که ذهن حاوی بُعدی "عملی" می باشد. "تفکر آزاد فلسفی، رابطه‌ای مستقیم با آزادی عملی دارد." (همانجا، ص ۹۵) این "آزادی بالفعل" است که "آزادی سیاسی" را بهمراه می آورد، و این فقط درصورتی میسر می شود که "فرد خود را بعنوان موجودی مستقل ادراک نماید." (همانجا)

هگل در «پدیده شناسی روح»، بوضوح نشان می دهد که فلسفه نباید خود را از تداخل و درگیری با دنیای خارجی پیراسته کند: "هستی ذهن از مرگ روی نمی تابد، و از فروپاشی کناره نمی گیرد. مرگ را تحمل کرده و از آنطریق خود را ابقا می کند. تفکر موقعی به حقیقت می رسد که با یک ازخود گسیختگی تام مواجه شده باشد... ذهن فقط هنگامی قدرتی مقتدر می گردد که مستقیما با سلبیت در مصاف باشد، و دربطن آن سکنی گزیند." (ص ۸۳)

۲ - از کجا آغاز کنیم

سالیان سال، بلکه قرنهاست که دین و فلسفه برسر تعبیر و تبیین "هستی" و معنای آن درحال نزاع و جدال بسربرده اند. تاریخ مکتوب گواه انست که دین، اگر نه به تعقل بطور عام، لااقل بر فلسفه مقدم بوده و کهنسال تر از آن است. لاجرم، هرگاه که فلسفه اظهار وجود کرده و خودی نشان داده است، دربرابر خویش با قدرتهایی بالفعل مواجه شده که برآمده از قواعد و شعائر مرسوم دینی بوده اند.

چه کسانیکه سقراط را به مرگ محکوم نمودند و چه آنهایی که مسیح را به صلیب آویختند، بنام "اصول" مثبته، حفظ وضع موجود و دفاع از مناسک و آئین ادیان رسمی عمل کردند. لذا فلسفه تاریخا مغلوب دین بوده و درموضعی "منفی" یا نقاد قرار داشته است. اما قدرت و ظرفیت تعقل، فلذا توان نوآوری، بلحاظ درمندی فلاسفه، حتی در دورانهایی که در قالب دین و با زبان و استعاره‌های آن گفتمان کرده اند، معمولا از آن فلسفه بوده است.

به بیان هگل: "تفکر نهادهای موجود را از قدرت محروم ساخته است. قوانین اساسی طعمه تفکر شدند. دین بواسطه فکر دچار تعرض گردید. اعتقادات راسخ مذهبی که بعنوان وحی منزل پذیرفته شده بودند، توسط تفکر تخریب شده و ایمان کهنه دچار آشفتگی گردید. بعنوان مثال، فیلسوفان یونانی معارضین ادیان کهن شدند و باورهای رایج را منهدم نمودند. فلذا فیلسوفان بعنوان انقلابی هایی که براندازنده دین و دولت بودند، تکفیر شده و به هلاکت رسیدند. خلاصه کلام آنکه تفکر درجهان واقعی به قدرتی تبدیل گشت و تفوقی بارز یافت. ( «منطق»، پاراگراف ۱۹)

بااینهمه، هگل اظهار می کند که تعارض فلسفه و دین بدانجا ختم می شود که مآلا ادعاهای خود تفکر مورد مداقه قرار می گیرد، بوجهی که مردم می پرسند: تفکر شما علاوه بر واژگون کردن دین و دولت چه ثمره‌ای به بار آورده است؟ آیا قادر به درک "حقیقت" شده اید؟ درعصر حاضر، این واکاوی ماهیت تعقل و توجیه علت وجودی آن به یکی از معضلات اصلی فلسفه مبدل گردیده است.

ازسوی دیگر، هگل مفاهیم الهیات کهن را بزیر سوال می برد و اظهار می دارد که ادراکات تجسمی "خدا" در آموزه‌های دینی بصورت یک آئین مترتب شده و بشکل یک "دکترین" درآمده که ازجوانی بما ابلاغ می شود. فرد ایمان خویش را بر این دکترین بنا می نماید، احساس می کند که به کسب حقیقت نایل شده و هرآنچه لازم داشته را دریافت کرده است. اما تاوقتی که الهیات کماکان به برشمارن و جمع آوری محض چنین قواعدی بسنده کند، شایسته نام "علم" نیست. برای حصول به مرتبتی علمی، الهیات می بایست داده‌هایش را بواسطه عقل ادراک کند که درآنصورت مشغله‌اش فلسفی می شود. بدین لحاظ "الهیات راستین درعین حال یک فلسفه دین واقعی است." («منطق»، پاراگراف ۳۶)

مع الوصف اینکه فلسفه از کجا باید آغاز کند، حتی برای هگل معضلی اساسی بود. هگل پس از باتمام رساندن «پدیده شناسی روح»، یعنی بعداز جمعبندی ۲۵۰۰ سال تاریخ فلسفه، بهنگام نگارش «دائره المعارف علوم فلسفی»، تازه می پرسد، ازکجا آغاز کنیم؟ هگل پاسخگویی به این معضل را ابدا آسان نیافت. او در دیباچه «منطق کوچک» که کتاب اول «دائره المعارف» است ابراز می دارد که فلسفه "مطالعه فکورانه امور" جهان است و بااینکه "طبیعت به هر فرد قوه تعقل بخشیده است، تنها موضوعی که فلسفه بعنوان شکل مناسب مشغله‌اش ادعا می کند، اندیشیدن است."

بااین وصف، هگل شعور را ملک طلق فلاسفه نمی داند، بلکه آنرا "حق هر انسان" دانسته، با تعریف کهن انسان بعنوان موجودی "عقلانی" موافقت دارد. فلسفه برای هیچ پیش فرضی اصالت قائل نیست و هیچ موضوعی را بطور جزمی تصریح و تایید نمی کند، چرا که هر آغازی حاوی یک "پیش فرض" است. فلذا بنظر می رسد که یک آغاز نوین عملا غیر ممکن است. معهذا باید ازجایی شروع کرد.

هگل منطق را به سه بخش - وجود، ذات، و مفهوم - تقسیم می کند و باوجویکه مفهوم فلسفی را حقیقت متحد کننده وجود و ذات می داند، درپاسخ به این پرسش که چرا از مفهوم شروع نکرده است می گوید: "درجائیکه دانش بواسطه تعقل هدف ما باشد، نمی توانیم با حقیقت شروع بکار کنیم، چرا که حقیقت بعنوان نقطه آغاز مبتنی بر یک ادعای محض است." (همانجا، پاراگراف ۱۵۹) لذا هگل منطق را با "وجود" آغاز می نماید به این شرط که از وجود بی‌واسطه، انتزاعی عام نسازیم و آنرا در حرکت نفی و تحول دیالکتیکی بسوی "شدن" و نیز استحاله به ضد خود، یعنی "نیستی"، و ازآنجا به "ذات" و سپس به معنی وجود ارزیابی کنیم.

نه فقط هگل کتاب منطق را با وجود آغاز می کند، بلکه درانتهای علم منطق، پس از حصول به "ایده بمثابه وجود"، به نقطه آغاز باز میگردد و اظهار میکند که "این ایده‌ای که حاوی وجود می باشد، طبیعت است." لذا گذار به کتاب «فلسفه طبیعت» بعنوان دومین کتاب «دائره المعارف». بدیده او، "ذهن فقط موقعی ذهن است که ازطریق طبیعت وساطت شده باشد." (پاراگراف ۱۸۷) هگل مشخصا می گوید که "در درون تفکر هیچ چیزی نیست که احساس یا تجربه نشده باشد." (پاراگراف ۸)

درنظر او، حقیقت "کنکرت" است، و این فلسفه را وادار می سازد که "بسوی حقایق مشخص کنکرت روآوری کند." (پاراگراف ۱۲) ظهور فلسفه مدیون چنین گرایشی است و "تجربه، نقطه آغازش را می سازد." (همانجا) لذا، ازپس رفرماسیون لوتر، وقتیکه "روح اندیشمند دوباره بپا خاسته و درجهان مدرن استقلالش را می یابد، دیگر بمانند دوران نخستین فلسفه در یونان به کناری نایستاده و به یکباره انرژیهایش را بسوی جهان ظاهرا نامحدود مادی معطوف ساخت. بهمین خاطر، فلسفه از "علوم تجربی" غافل نبوده و گزاره‌های آنها را می پذیرد.

اما ذهن متفکر، خود تفکر را نیز گزاره و ابژه خویش ساخته، بخود واصل شده و ازاینرو خودش را گرفتار تضادی درونی می نماید. تفکر ذاتا دیالکتیکی است. بهمین خاطر به تعارض کشانده شده و نافی خود می گردد. مصاف شعور با ادراکی است که همه چیز را منجمد کرده باشد. برخلاف متافیزیک کهن، این تفکر بجای آنکه همه گزاره‌های موجود را مفروض دانسته و حاضر و آماده تصاحب کند، اجازه می دهد که ابژه‌ها آزادانه و بطور خودپو، خصائل خویش را برملا کنند.

پس فلسفه "روح جهان بالفعل است،" و هدفش "حذف غیریت جهانی عینی است که دربرابر ما ایستاده "، بوجهی که انسان بارفع این غیریت درجهان منزلگهی بیابد. یعنی جهان عینی را به خویشتن خود بازگرداند و "نامتناهی" را در "متناهی" بازیابد. معهذا هگل "تجربه گرایی" (empericism) را "دکترین بندگی" می نامد، چرا که "ما زمانی آزاد می شویم که نه با جهانی بیگانه بلکه با خویشتن خود بمثابه یک گزاره مواجه شده باشیم." (پاراگراف ۳۸)

درنزد هگل روند تاریخ نمایانگر "شدن اشیائی بیگانه به ما نیست بلکه روند شدن خود ما و دانش ماست." («تاریخ فلسفه»، ص ۴) بعلاوه، این فرآیند تاریخی، "ابدیتی مبهم" و تکسویه نیست، بلکه چرخه‌ای است که انسان و نیز سیر حکمت را به خود بازگردانده، وی را از خردی خودآگاه بهره مند می سازد. این حرکت "دورانی" ماحصل فعالیت است. هستی "روح جهانی" درفعالیتش معنی یافته، و وجودش را مدیون کار و تلاشی خویش است. بعقیده هگل، غایت این روند خودآفرینی و فلسفه‌ای که تجلی بخش آنست، حصول به آزادی حقیقی است. "تشخیص این اصل بالواقع موجود، قرنهای متمادی است که بعنوان نیرویی محرکه، و قدرتی مشوق، عظیم‌ترین انقلابات را به بار آورده است." (همانجا، ص۴۹)

فلسفه درمواقعی پابه صحنه تاریخ می گذارد که مردمی به مرحله سقوط رسیده باشند، هنگامیکه بین تمنیات درونی انسان و واقعیت خارجی شکاف عمیقی ایجاد شده باشد، و اشکال قدیمی دین دیگر قانع کننده نباشند. زمانیکه ذهن ناخرسند شده و هستی اخلاقی مضمحل گردیده باشد. درچنین مواقعی، ذهن به فضای روشن اندیشه روآوری می کند تا دربرابر جهان بالفعل برای خود قلمرو پهناوری در خرد بیافریند. (همانجا، ص ۵۲)

این استقلال فکری، نقطه آغاز فلسفیدن یک کشور است. بنابراین وقتی هگل پس از «منطق» و «فلسفه طبیعت»، به ذهن آزاد در «فلسفه ذهن» می رسد، و دراینجا خود فلسفه را بعنوان یک نقطه عزیمت جدید، و واسطه بین انسان و آزادی انسان برمی نشاند، این روند ریشه‌های تاریخی داشته و معرف حرکتی عینی است.


۳ - جذب و رفع دین و دانش در فلسفه

برخلاف منطق و انبوه مقولات فلسفی اش، «درسگفتارهای فلسفه دین»، سراسر بر یک زمینه روشن تاریخی شکل بسته است. بااینکه هگل "هدف" این درسگفتارها را رفع دین و دانش در فلسفه ارزیابی می کند، آزادی انسان را هم معیار سنجش دین و هم دانش قرار می دهد. موضوع همایش و تعارض دین و فلسفه، حکایت قوام گرفتن ذهنیت مستقل انسانی، و سپس گذار و ارتقا این هویت انسانی به عرصه "نامتناهی" است. اما هگل تقابل و تعامل، و به یگانگی رسیدن متناهی و نامتناهی را نه در عرش و عالم سماوی، بلکه در بُعد زمان و برروی زمین شناسایی میکند. جامعه یا همبایی انسانی، خاک و بستر تحقق آنست.

هگل در این درسگفتارها بجای "خدای پنهان" خارجی، ابتدا "خدا" را بعنوان "روح" دربُعد تعقلی آن، یعنی "ایده" معرفی می کند، و سپس تحت عنوان "تاریخ خدا"، فرآیند تکوین ایده برروی زمین، یا عینیت یابی ذهن را بررسی می نماید. درمنظر هگل، ایده ذاتا در "پروسه"، در "سلبیت مطلق"، قابل فهم بوده و مشمول "دیالکتیک" می گردد. یعنی "روح، تولید شده است" (ص ۱۰۴) و فلسفه "شاهد" فعال حضور ناآرام و متغیر این روح تاریخی می باشد.

اگر "فنومنولوژی خدا" را به پیدایی ایده ترجمه کنیم، این پدیدار شدن نماد ظهور یک ذات است و نسبت به آن عاملی بیرونی نیست. هگل با "مبدا گرایی" بعنوان پیدایش بیواسطه و ناگهانی عالم از "هیچ" مخالف است و چنین بینشی را "متافیزیک انتزاعی" می نامد. بعقیده وی، ایده، فقط ایده مکشوف و ظاهر شده است ولی این را بعنوان "یک آغاز"، امری خاتمه یافته، یعنی کنشی واحد و یکبار برای همیشه که دیگر تکرار نمی شود و یا بعنوان یک "خطبه" نمی توان تلقی کرد. (ص ۶۳)

برعکس، عینیت یابی بمنزله فعالیت است و کل ایده، درفعالیت آن خلاصه می شود. ایده مضمون کل واقعیت موجود است و در ورای آن معنی و مفهومی ندارد. "ایده مطلق"، وحدت "ایده و واقعیت" یا وحدت وجود معنوی و طبیعی انسان است که در یک کنش دائمی تاریخی بازتولید شده، قوام و کمال می یابد ولی پایانی ندارد. پس اندیشه هگل نه قائل به یک "منشا" و نه یک "انتها"ست.

برخلاف برداشت ماتریالیستهای جزم گرا که "حرکت مطلق شدن" در فلسفه هگل را به "دیالکتیک الهی" تعبیر کرده اند، خود او "دیالکتیک خارجی" را برنمی تابد و حضور عقل در تاریخ را در بطن حرکت نهادینه می کند. طبیعت، هستی و روح اجزای کلیتی ارگانیک می باشند. او قویا مخالف این انگاره ثنوی است که خرد را نسبت به "واقعیت بیرونی" یا جهان عینی، عاملی خارجی قلمداد می کند. بنظر او "هدف دانش در این خلاصه می شود که از جهان عینی که درمقابل ما ایستاده است، رفع غیریت نماید، بطوریکه منزلگه ما گردد، یعنی در مفهوم یا خویشتن بنیادین خود، جهان برونی را جستجو نماید." («منطق»، پاراگراف ۱۹۴)

درنزد هگل، روح متحرک جهان ناشی از یک ذهنیت ( subjectivity)، یا تکاپوی انسان بعنوان "سوژه" تاریخ است که در ورای آن، عینیتی را نمی توان تصور کرد. اتفاقا وجه مشخصه فلسفه هگل و تفکیکش از دین و از فلسفه عصر روشنگری، درنحوه بررسی و شناسایی این سوبژکتیویته و ارتباط و تعاونش با عینیت یا ابژکتیویته است.

اومانیسم هگلی بهیچوجه دیدی تک بعدی از سوژه انسانی ندارد؛ نه وی را ذاتا "گناهکار" و پلید می داند و نه یکسره پاک، معصوم و نیک می انگارد. انسان در منظر هگل درواقع درحکم تقابل "پلیدی" و "نیکی" است. اصولا اگر انسان درچنین تعارضی بسر نمی برد، و وارد فرایند تفکیک آندو نمی گشت، فاقد "فعلیت" بوده و نمی توان به آن صفت "سوژه" را اطلاق کرد. انسان شدن، فرایند تاریخی این تخاصم دورنی است و از این طریق به "عقلانیت" می رسد.

بعقیده هگل، اینکه بگویم طبیعت بشری پلید یا نیک می باشد ناصحیح است. این روش غلط طرح سوال می باشد. درعین حال اینکه بگوییم بشریت هم "خوب" است و هم "بد"، نیز سرسری و ناشی از منطقی صوری است. خوب و بد هردو پیش شرط یکدیگرند و بدینسان ذاتا بمعنی حضور یک "تضاد" می باشند. پس اینطور نیست که هردو در انسان حضوری یکسان داشته باشند، بلکه در تعارض فعال بسر می برند. هگل دراینجا وهله "کار" انسانی را مطرح کرده و عنوان می کند که اوضاع نیازمندیهای انسانی هم از طریق "عرق جبین" و کار جسمانی و هم کار فکری، انسان را به شناخت خوبی و بدی نایل می کند و فلذا به خودسازی وی منجر می گردد. انسان به ادراک این تضاد درتاریخ رسیده، در می یابد که از یک هستی متضاد برخوردار است و بواسطه این شناخت دچار محنت و اندوه می شود.

اندوه فقط موقعی بوجود می آید که بین آنچه "هست" و آنچه "باید باشد" نزاعی درگرفته باشد. اندوه دقیقا بمعنی حضور عامل "نفی" در عنصر تایید است، یعنی آنچه تصدیق شده است دردرون خود تضادمند می باشد. لذا بشریت ازآنجا که در "وضع موجود" نشاط و خرسندی خود را نمی یابد، دچار "آگاهی اندوهبار" می گردد.

به نظر هگل، این ذهن ناراضی دربردارنده "خصلت نفی جهان موجود" است و "نسبت به جوانب معین دنیای خارجی، برخوردی انقلابی پیدا می کند. («فلسفه دین»، ص ۳۱۸) تلاش و مبارزه برای حصول به یک "جامعه اخلاقی" درزمره تعینات و نیازمندیهای "آزادی" است. پس درمنظری کلی، حضور "عقلانیت" در هستی، بمعنی وقوف بر گسستی درونی درجهان انسانی، فرایند حذف آن بعنوان "ضرورتی" تاریخی، و بازگشت انسان به خویشین خویش است اما بوجهی که دوباره تعارض نوینی را در عرصه ای تازه و عالی تر بر می نشاند. لذا باینکه "سلبیت مطلق" حاوی وهله "صلح" و "سکون" است، بهیچوجه بمعنی "معاد گرایی"، پایان تاریخ و حذف مطلق تعارض و حرکت دائمی نیست.

اما همانطور که پیشتر اشاره شد، وجه ممیزه فلسفه هگلی در طرز تلقی وی از این "سوبژکتیویته" است. "بنظر من همه چیز بستگی به این دارد که حقیقت نهایی، نه بعنوان جوهر (substance) بلکه همچنین بعنوان سوژه ادراک و ابراز گردد. («پدیده شناسی روح»، ص ۸۰) با چنین تعبیری، هگل هم اسپینوزا و هم فلسفه مدرن را به نقد می کشد.

به باور هگل، اسپینوزا بدون وساطت دیالکتیک، "جوهر را بمثابه یک قدرت منفی اونیورسال، بسان یک ژرفای تاریک بی شکل دریافت می کند که بطرزی رادیکال تمام مضامین معین را نابود کرده و از درون خود هیچ چیزی که موجودیت مثبت داشته باشد را تولید نمی کند." («منطق»، پاراگراف ۱۵۱) درواقع گرایش اسپینوزا بسمت دیدگاه "شرق" است که فاقد اصل "فردیت" می باشد.

این دیدگاه، جهان موجود را "فانی" و "گذرا" می داند. جوهر مطلق اسپینوزا "واقعیت مقدماتی" و علت العلل است. وحدت عالم وجود در آن جوهر "یکتا" می باشد که دربرابر آن سوژه انسانی فاقد موجودیتی درخود و برای خود است. دراینجا "نامتناهی" صرفا خصلتی منفی دارد و بمعنی "حذف" متناهی است. دستاورد اسپینوزا دراینست که هر تعینی را بمثابه نفی تببین می نماید. اما درنزد وی، این عمل نفی شامل نفی خود، یا "نفی نفی" نیست، یعنی درفرایند نفی، بدون وهله مثبت، معین و مشروط را بدون جذب، "منهدم" می نماید.

این نفی حرکتی "ذهنی" است. اما درواقعیت، آنچه "فانی" قلمداد شده بود دست از تلاش برنداشته، و دربرابر این "یکتای مطلق" قدافرازی می کند. در اسپینوزا جوهر مطلق فقط بطور صوری دربردارنده عامل نفی است. درنتیجه، جوهری که فاقد سوژه باشد، نهایتا مطلق اسرار آمیزی است که فقط در مخیله می گنجد؛ یک "دریافت ادراکی (intuition) پوچ و میان تهی است."

اما فلسفه معاصر، در مقابل این قدرقدرتی جوهر یکتا، بر اصل فردیت و ذهنیت وی اصرار می ورزد. این جریان که با فروپاشی قرون وسطی و از پس "رفرماسیون" لوتر پا به عرصه گذاشت، با لیبنیتز شکل گرفته، در فلسفه دکارت نظام بندی شد، و نهایتا در فیخته و شلینگ به اوج رسید. البته هگل این شکل گیری فردیت آزاد در عصر روشنگری را یک حرکت تاریخی پیشرو و اصیل ارزیابی می کند. به عقیده او "روشنگری با فراهم آوردن اسباب و اثاث متعلق به جهان اینجا و اکنون، نظم و ترتیب خانه ایمان را که روح در آن جاخوش کرده است، برهم می زند." («پدیده شناسی»، ص ۵۱۲)

درقرون وسطی و فلسفه "اسکولاستیک"، شاهد انفصال مفرط ذهن و کلیه امور دنیوی بودیم. مذهبی بودن و دنیوی بودن نسبت به یکدیگر ارتباطی کاملا بیرونی داشتند. در این رابطه خارجی، یکی می بایست دیگری را زیر سلطه خود قرار دهد. کلیسای کاتولیک درپوشش بعد دینی، دنیای خارجی را تحت سیطره خود قرار داد. بدینسان قدرت فائق عنصر دنیوی را تسخیر نمود و بدینوسیله در درون کلیسا دنیویتی ظهور یافت که فاقد بعد "روحانی" بود.

دراینجا سلطه ای برنشانده شده است که متکی بر عدم روحانیت دنیای مادی است. انسان درچنین شرایطی "بیرون از خویش" بسر برده، و تحت انقیاد بسر می برد. هرآنچه انسانی است، تمام قرایح و انگیزه های وی، تقبیح شده، فانی، بی ثبات و فاقد اصالت تلقی می گردد. بندگی و عدم آزادی، اصل حاکم است. به تعبیر هگل، نقطه اوج چنین وضعیتی "فساد کلیسا" و "تضاد مطلق بعد معنوی با خویش است."

به باور وی، رفرماسیون لوتر "انقلاب عظیمی" بود که بواسطه آن روح انسان در زمین حیاتی دوباره یافت. ابژه های جسمانی، فضائل و اخلاق انسانی، وجدان و عواطف وی، ارزشمند شدند. درمقابل اطاعت کورکورانه، نفس آزادی بعنوان "موهبتی الهی" به رسمیت شناخته شد. ازجنبه معرفتی نیز، انسان عرصه ماورا و تمکین به "اتوریته" را کنار زده، "عقل" را همچون عنصری "الهی" تایید نمود. بدینطریق، دین جایگاه راستین خود را در تفکر یافت و رهایی انسان جزو امور انسانی گشت.

در این زمان بود که اصل "ذهنیت" (سوبژکتیویته)، و ارتباطش با شخصیت و فردیت "من"، یعنی اصل آزادی، پایه گذاری شد. به نظر هگل، این "اصل سترگی" است که "ٔغیریت" را حذف کرده و اطاعت و بندگی فردی را برنمی تابد. اما ازسوی دیگر، این ذهنیت همپا با طرد "فرمالیسم" فلسفه اسکولاستیکی، به کل محتوی تاریخا تکامل یافته شده نیز پشت کرده، و "سوژه" را غرق فردانیت خویش می کند. درواقع، عصر روشنگری برچنین پیشینه تاریخی و زمینه ای است که ظهور پیدا می نماید.

آنچه هگل "دین روشنگری" می نامد، در ذهنیتی "خصوصی" ریشه بسته است. نقص چنین ذهنیتی در ادعای خود کفایی آنست که "عینیت" را دردرون خود مدفون می سازد. لذا این سوژه خود بنیاد، دربرابر جمود فکری و اتوریته دین رسمی، ارتباطی "بی واسطه" را با حقیقت برمی نشاند. درآنصورت، فقط آنچه "من" در ذهن خود کشف کنم ملاک اصلی قرار می گیرد. ازاینرو، این ذهن بمثابه رابطه با خودی بیکران، بجای وحدت ذهن و عین، دوباره بین آنها یک دوگانگی جدید برقرار ساخته، تمام تعینات عینی را درخود فرو می برد.

اما در منظر هگل، "حقیقت" بدان معنی است که ما با آنچه عینیت دارد، ارتباطی خارجی نداشته باشیم. لذا "وظیفه فلسفه" اینست که بین این دو شکل متباین ارتباط گیری عین و ذهن، فرد و جمع، بین "ایمان" و "ادراک بیواسطه"، میانجیگری کند. پس هگل، ادراک معرفتی "حقیقت" را به سه بخش تقسیم می کند: یکم دین بیواسطه و ایمان؛ دوم، روشنگری، و سوم امتزاج "روح" در همبایی یا "اجتماع فلسفی". («فلسفه دین»، ص ۲۴۷)

این وهله سوم، در این امر نمودار می گردد که سوبژکتیویته، ضرورت محتوی و عینیت را دریابد و آنرا از درون خود انکشاف دهد. این خاستگاه، فلسفی است که بر اساس آن، محتوی در "مفهوم" استقرار می یابد و بواسطه تعقل حقانیت پیدا می نماید. این تعقل صرفا فرایند تجرید و تعریف برپایه قوانین هویت نیست؛ به موازات "کنکرت" حرکت نمی کند بلکه خود از سرشتی کنکرت برخوردار است. "عقل آزاد"ی است که با وجود درآمیخته باشد. (همانجا، ص ۳۴۵)



 


admin
Admin

تعداد پستها: 3385
Registration date: 2007-06-19

خواندن مشخصات فرديhttp://pendar.forums1.net
ارسال در تاريخ 28 / 4 / 1390برچسب:, توسط اصغر صمدی

تفاوت عقل و هوش

به نظر می آید عقل و هوش یکی است اما آنچه از روایات و کتب مرجع به دست می آید تفاوت این دو واژه را می رساند.

ویکی پیدیا

عقل
عَقْل یا خِرَد به نیروی درونی انسان گفته می‌شود که کنترل و مهار کننده امیال او می‌باشد .
هوش
هوش توانایی ذهنی است و قابلیت‌های متنوعی همچون استدلال، برنامه‌ریزی، حل مسئله، تفکر انتزاعی، استفاده از زبان، و یادگیری را در بر می‌گیرد. نظریه‌های هوش در طول تاریخ تغییر کرده‌اند.

لغتنامه دهخدا

عقل

خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن وقبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ممیز قبیح از حسن است ، یا بسبب معانی و علوم مجتمعه در ذهن که بدان اغراض و مصالح انجام پذیر است ، یا به جهت هیئت نیکو در حرکات و کلام که حاصل است انسان را، یا عقل جوهری است لطیف و نوری است روحانی که بدان نفس درک می کند علوم ضروریه و نظریه را و ابتدای وجود آن نور نزدیک اختتان کودک است سپس آن پیوسته تزاید می پذیرد تا آن که به کمال میرسد وقت بلوغ کودک . (منتهی الارب ). نوری است روحانی که نفس به وسیله ٔ آن علوم ضروری و نظری را درمی یابد و گویند آن غریزه ای است که انسان را آماده ٔ فهم خطاب می کند، وآن از عقال و پای بند شتر مأخوذ است . (از اقرب الموارد). خرد و دانش ، و آن قوتی است نفس انسان را که بدان تمییز دقایق اشیا کند و آن را نفس ناطقه نیز گویند. و گویند در اصل لغت مصدر است به معنی بند در پا بستن ، چون خرد و دانش مانع رفتن طبیعت میشود بسوی افعال ذمیمه لهذا خرد و دانش را عقل گویند. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). جای عقل را قدما در آخر متوسط بطن دماغ دانند، و معانی کلی بدان ادراک شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). خرد و دانش و فهم و شعور و دانائی و ادراک و دریافت و هوش و فراست و تدبیر و تمییز و قوه ٔ ممیزه . (ناظم الاطباء). مأخوذ از عقال شتر است و آن ذوی العقول را از عدول از راه راست باز میدارد، و صحیح آن است که عقل جوهری است مجرد که غائبات را به وسیله ٔ وسائط و محسوسات را به وسیله ٔ مشاهده درک می کند،و گویند چیزی است که حقایق اشیاء را دریابد. و جای آن را برخی سر و برخی قلب دانند. (از تعریفات جرجانی ). دوراندیش ، بیدار، مصلحت بین ، گره گشای ، ذوفنون ، حیله گر، رنگ آمیز، متین ، تمام شیشه ، دل ، خام ، سبک ، خام طینت ، ناقص ، تیره ، روشن بین ، بلندبازو، از صفات اوست ، و با لفظ گسستن مستعمل است . (آنندراج ). ج ، عُقول . (منتهی الارب ) (دهار). أحوَر. اُکل . اُکُل . بُذم . جول . حِجا. حِجر. حِجی ̍. خرد. خردمندی . رِداء. رَوبة. روع . زَبر. زَوره . زور. زیر. صَفَر. طَعم . ظرافت . فرزانگی . فهم . کیس . کیاسة. لُب ّ.

نباهت . نُهیة.

هوش

زیرکی و آگاهی و شعور و عقل و فهم و فراست را گویند. کر و فر و خودنمایی.
لغتنامه معین

عقل

دریافتن ، فهمیدن . نیروی ادراک ، بستن ، بند کردن ، بستن بازو و پای شتر.
هوش

- 1زیرکی - آگاهی 2 - عقل ، فهم . 3 - جان ، روان .

اصول کافی

شخصی از امام صادق (ع) پرسید : عقل چیست ؟ فرمود : چیزیست که بوسیله آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آید آنشخص گوید : گفتم پس آنچه معاویه داشت چه بود ؟ فرمود : آن نیرنگ است شیطنت است نمایش عقل است اما عقل نیست.( و از نظر بنده شاید بشود گفت آنچه معاویه داشته هوش بوده است نه عقل چرا که عقل چیزی است که انسان را در بند خدا می کند.)

ارسال در تاريخ 27 / 4 / 1390برچسب:, توسط اصغر صمدی
ارسال در تاريخ 26 / 4 / 1390برچسب:, توسط اصغر صمدی

اینجا کلیک کنید


Games.Niksalehi.com