تفاوت عقل و هوش
به نظر می آید عقل و هوش یکی است اما آنچه از روایات و کتب مرجع به دست می آید تفاوت این دو واژه را می رساند.
ویکی پیدیا
عقل
عَقْل یا خِرَد به نیروی درونی انسان گفته میشود که کنترل و مهار کننده امیال او میباشد .
هوش
هوش توانایی ذهنی است و قابلیتهای متنوعی همچون استدلال، برنامهریزی، حل مسئله، تفکر انتزاعی، استفاده از زبان، و یادگیری را در بر میگیرد. نظریههای هوش در طول تاریخ تغییر کردهاند.
لغتنامه دهخدا
عقل
خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن وقبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ممیز قبیح از حسن است ، یا بسبب معانی و علوم مجتمعه در ذهن که بدان اغراض و مصالح انجام پذیر است ، یا به جهت هیئت نیکو در حرکات و کلام که حاصل است انسان را، یا عقل جوهری است لطیف و نوری است روحانی که بدان نفس درک می کند علوم ضروریه و نظریه را و ابتدای وجود آن نور نزدیک اختتان کودک است سپس آن پیوسته تزاید می پذیرد تا آن که به کمال میرسد وقت بلوغ کودک . (منتهی الارب ). نوری است روحانی که نفس به وسیله ٔ آن علوم ضروری و نظری را درمی یابد و گویند آن غریزه ای است که انسان را آماده ٔ فهم خطاب می کند، وآن از عقال و پای بند شتر مأخوذ است . (از اقرب الموارد). خرد و دانش ، و آن قوتی است نفس انسان را که بدان تمییز دقایق اشیا کند و آن را نفس ناطقه نیز گویند. و گویند در اصل لغت مصدر است به معنی بند در پا بستن ، چون خرد و دانش مانع رفتن طبیعت میشود بسوی افعال ذمیمه لهذا خرد و دانش را عقل گویند. (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). جای عقل را قدما در آخر متوسط بطن دماغ دانند، و معانی کلی بدان ادراک شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). خرد و دانش و فهم و شعور و دانائی و ادراک و دریافت و هوش و فراست و تدبیر و تمییز و قوه ٔ ممیزه . (ناظم الاطباء). مأخوذ از عقال شتر است و آن ذوی العقول را از عدول از راه راست باز میدارد، و صحیح آن است که عقل جوهری است مجرد که غائبات را به وسیله ٔ وسائط و محسوسات را به وسیله ٔ مشاهده درک می کند،و گویند چیزی است که حقایق اشیاء را دریابد. و جای آن را برخی سر و برخی قلب دانند. (از تعریفات جرجانی ). دوراندیش ، بیدار، مصلحت بین ، گره گشای ، ذوفنون ، حیله گر، رنگ آمیز، متین ، تمام شیشه ، دل ، خام ، سبک ، خام طینت ، ناقص ، تیره ، روشن بین ، بلندبازو، از صفات اوست ، و با لفظ گسستن مستعمل است . (آنندراج ). ج ، عُقول . (منتهی الارب ) (دهار). أحوَر. اُکل . اُکُل . بُذم . جول . حِجا. حِجر. حِجی ̍. خرد. خردمندی . رِداء. رَوبة. روع . زَبر. زَوره . زور. زیر. صَفَر. طَعم . ظرافت . فرزانگی . فهم . کیس . کیاسة. لُب ّ.
نباهت . نُهیة.
هوش
زیرکی و آگاهی و شعور و عقل و فهم و فراست را گویند. کر و فر و خودنمایی.
لغتنامه معین
عقل
دریافتن ، فهمیدن . نیروی ادراک ، بستن ، بند کردن ، بستن بازو و پای شتر.
هوش
- 1زیرکی - آگاهی 2 - عقل ، فهم . 3 - جان ، روان .
اصول کافی
شخصی از امام صادق (ع) پرسید : عقل چیست ؟ فرمود : چیزیست که بوسیله آن خدا پرستش شود و بهشت بدست آید آنشخص گوید : گفتم پس آنچه معاویه داشت چه بود ؟ فرمود : آن نیرنگ است شیطنت است نمایش عقل است اما عقل نیست.( و از نظر بنده شاید بشود گفت آنچه معاویه داشته هوش بوده است نه عقل چرا که عقل چیزی است که انسان را در بند خدا می کند.)
نظرات شما عزیزان: